____ღ مسافر مهتـــاب ღ____
و من چون تک درخت زرد پاییزم که هر دم میشود برگی جدا از او و دیگر هیــــــــــــــچ چیز از من نمی ماند .... روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند پشتش را کند به دنیا پاهایش را بغل کند و بلند بلند بگوید : من دیگر بازی نمی کنم چقدر جر میزنی .... مهربانی تا کی؟!؟ بگذار سخت باشم و سرد باران که بارید ...چتر بگیرم و چکمه خورشید که تابید ...پنجره را ببندم و تاریک اشک که آمد دستمالی بردارم و خشک او که رفت .... نیشخندی بزنم و سوت !!! خسته ام از تقدیری که فاصله را میکوبد بر صورتــــــــــــم... پایان حکایتم شنیدنیست من عاشق " او " بودمو او عاشق . . " او " حرفی نیست فقط مینویسم : " رفـــــــــــــــــت " حسی که تورا دوست می داشت .... همه چیز آرام است ... دل من استثناست !!! لعنت به تو ای " دل " که همیشه جایی جا میمانی که تو را نمی خواهد .... من عاشق آن گلم که در بیابان عشق پژمرده شد ولی منت باران را نکشید ...!!! نمایشگاه زده ام بیا و تماشا کن ... تمام روزهای نبودنت را آه کشیده ام و با حسرت قاب گرفته ام !!!!!!! دارد پاییز میرسد انار نیستم ، که برسم به دست های تو برگم !!!! پر از اضطراب افتادن .... انگشتانت را به من قرض بده برای شمردن لحظه های نبودنت کم آورده ام تا چند بشمارم که برگردی ؟!؟ سرم را شاید دیگران گرم کنند اما وقتی تو نیستی دلم را هیچکس گرم نمیکند !!!! نبودنت را دارم با ساعت شنی اندازه میگیرم ... یک صحرا گذشته !!!
نظرات شما عزیزان:
فکر نکن که فراموشت کردم يا ديگر دوستت ندارم… نــــــــــــه
من فقط فهميدم وقتي دلت با من نيست، بودنت مشکلي را حل نمي کند
salam eli jon khobi?
dige sar nemizani b man?
matalebet ghashang budan azizam movafagh bashi
Power By:
LoxBlog.Com |